loading...
صفا پاتوق|سایت سرگرمی و تفریحی
اخبار صفا پاتوق
محمد بازدید : 729 چهارشنبه 19 تیر 1392 نظرات (0)
safapatogh.ir/

گزارشي خواندني از يک عروسي در قرآن

ازدواج,داستانهاي قرآني,زندگينامه حضرت موسي(ع)

گزارشي خواندني از يک عروسي در قرآن
با کمي تأمل داستان بسيار زيبايي از يک ازدواج سالم را در قرآن کريم مشاهده خواهيم کرد که مطالعه آن مي تواند براي زندگي همه جوانان و حتي بزرگترها راهگشا و الگو باشد.
سال ها از دوران زندگي او مي گذشت و هر روز با شروع يك ماجراي بزرگ ، زندگي او با تحولي شگرف روبرو مي شد، اما او با نيرو و قدرتي كه داشت ، هرگز در مبارزه با مشكلات ،ميدان را خالي نمي كرد و با تلاش و استقامت به مبارزه با آنها مي پرداخت.
هنوز متولد نشده بود كه در معرض خطري بزرگ قرار گرفت ، خطري كه به قيمت از دست دادن جان او و مادرش تمام مي شد اما به خاطر دلائلي براي او اتفاقي نيفتاد .هنوز چند روزي از تولد او نگذشته بود كه مجبور شد براي مدتي از مادر خود جدا شود :
(... فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ : «... و چون بر او بيمناك شدى او را در نيل بينداز، و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو بازمى‏گردانيم و از [زمره‏] پيمبرانش قرار مى‏دهيم.»(القصص :7)
و چه چيزي سخت تر از اينكه در روزهاي نخستين ولادت كه مادر و فرزند به يكديگر نياز دارند آنها در كنار هم نباشند.او مجبور بود تا بهترين سال هاي زندگي خود را در كنار افرادي سپري كند كه غرق در منجلاب فساد و ظلم و خيانت بودند و به همين جهت با وجود امكانات فراوان زندگي براي جوان طاقت فرسا بود، تا اينكه روزها سپري و سال هاي سال گذشت.
او اكنون تبديل به جواني زيبا و رعنا شده بود تا اينكه روزي در حال قدم زدن بود كه متوجه دعواي دو نفر شد كه يكي از آنها از افراد حكومت بود ،با توسل به قدرتي كه در بازو داشت ،قصد داشت تا از اين مشاجره جلوگيري كند، اما باز به دلائلي مشت محكمي به آن فرد زد و با مشت جوان ،آن فرد دار فاني را وداع كرد.او در آينده ماموريت هاي بزرگي بر عهده داشت و به همين جهت براي اينكه جانش در امان باشد، فرار را بر قرار ترجيح داد و به شهر ديگري مهاجرت كرد:
(فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ : موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالى كه مى‏] گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمكاران نجات بخش.»)( القصص :21)
هنوز چند روزي از تولد او نگذشته بود كه مجبور شد براي مدتي از مادر خود جدا شود:

(فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافي‏ وَ لا تَحْزَني‏ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلينَ: او را شير ده، و چون بر او بيمناك شدى او را در نيل بينداز، و مترس و اندوه مدار كه ما او را به تو بازمى‏گردانيم و از [زمره‏] پيمبرانش قرار مى‏دهيم
قسمت اول : يك اتفاق ساده  
در عنفوان جواني بود و مانند هر جوان ديگري قصد داشت تا براي خود خانواده اي تشكيل دهد ،تا اينكه در آن شهر متوجه دو دختري شد كه براي انجام دادن كاري منتظر بودند.جوان به آن دو نفر كمك كرد تا بتوانند كار خود را به سرانجام برسانند و بعد از آن به زير سايه اي رفت تا كمي استراحت كند و در آنجا دست به دعا برداشته و با خداي خود مناجات كرد:
(فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ : پس براى آن دو، [گوسفندان را] آب داد، آن گاه به سوى سايه برگشت و گفت: «پروردگارا، من به هر خيرى كه سويم بفرستى سخت نيازمندم.»)( القصص :  24)
از اين جا بود كه مقدمات ازدواج اين جوان كم كم در حال مهيا شدن بود، هنوز در زير سايه درخت نشسته بود كه متوجه دختري شد ،كمي خود را مرتب كرد و با پيشنهاد دختر مبني بر درخواست پدر آنها، براي ملاقات با جوان روبرو شد و بدون معطلي اين پيشنهاد را پذيرفت .

ازدواج,داستانهاي قرآني,زندگينامه حضرت موسي(ع)

قسمت دوم: آشنايي با پدر عروس
شايد هيچ گاه فكرش هم نمي كرد كه يك اتفاق ساده بتواند آينده او را متحول كند و به همين جهت براي اولين بار با مردي روبرو شد كه قرار بود در آينده پدرزنش شود.جوان از اين ماجرا ظاهراً بي اطلاع بود و با درخواست پيرمرد ،گوشه هايي از زندگي سخت و طاقت فرساي خود را براي وي به تصوير كشيد و از ماجراي قتلي صحبت كرد كه به خاطر آن مجبور به فرار شده بود.پيرمرد با آرامشي وصف نشدني حرف هاي جوان را شنيد و بعد از مدتي به او خبر داد كه در اين شهر دست مأمورين حكومت به تو نخواهد رسيد و تو در امن و امان هستي و با اين خبر ،خوشحالي و آرامش بعد از مدت ها در چهره جوان پديدار شد.
قسمت سوم: مراسم خواستگاري
تا اينكه مدتي گذشت و جوان هنوز در فكر برنامه هاي آينده خود بود تا اينكه پيشنهادي باور نكردني از طرف پدر دختر ها به جوان داده شد .آن شب براي جوان شبي به ياد ماندني بود كه هرگز آن را فراموش نكرد چرا كه كم كم مقدمات ازدواج او در حال فراهم شدن بود .پدر دختران كه تا چند ساعت ديگر قرار بود پدرزن جوان شود به او يك پيشنهاد باور نكردني داد، پيشنهادي كه لبخند شادي را در چهره او پديدار كرد .
پيرمرد به او پيشنهاد داد كه قصد دارد يكي از دو دختر خود را به ازدواج جوان در بياورد و جوان با شنيدن اين خبر در پوست خود نمي گنجيد.پدر عروس مهريه را 8 سال كار قرار داد و در ادامه گفت كه اگر ده سال هم بشود بهتر خواهد بود:

(قالَ إِنِّي أُريدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَني‏ ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِك: گفت: «من مى‏خواهم يكى از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مى‏كنى‏] به نكاح تو در آورم، به اين [شرط] كه هشت سال براى من كار كنى، و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است
قسمت چهارم: مراسم بله برون
از آنجا كه در مراسم ازدواج ،خانواده عروس و داماد هر كدام براي خود شرائطي دارند ،مانند همه عروسي ها .شب بله بوران با حضور پدر عروس و جوان و دو دختر برگزار شد و در آن شب از مهريه و شرائط عروس و داماد براي ازدواج و بعضي از مسائل مرسوم سخن گفته شد .
پدر عروس مهريه را 8 سال كار قرار داد و در ادامه گفت كه اگر ده سال هم بشود بهتر خواهد بود:
(قَالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هَاتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِي ثَمَانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَمَا أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ : [شعيب‏] گفت: «من مى‏خواهم يكى از اين دو دختر خود را [كه مشاهده مى‏كنى‏] به نكاح تو در آورم، به اين [شرط] كه هشت سال براى من كار كنى، و اگر ده سال را تمام گردانى اختيار با تو است، و نمى‏خواهم بر تو سخت گيرم، و مرا ان شاء اللَّه از درستكاران خواهى يافت.» (القصص :27)
به نظر مدت زيادي بود ،اما جوان انگار يك دل نه صد دل عاشق شده بود و براي رسيدن به معشوق خودش 10 سال كه سهل است، بلكه حاضر بود صد سال كار كند .
جوان بعد از اندكي تأمل، شرط پدر عروس را پذيرفت و او نيز يكي از شرائط خود را بيان كرد و آن اينكه بعد از گذشت اين مدت اگر خواسته باشم از نزد شما بروم مانعي در كار نباشد و اختيار ماندن و رفتن با خودم باشد و پدر عروس نيز با او موافقت كرد .
قسمت پنجم: مراسم عروسي
جوان بعد از سال ها به يكي از بهترين آرزوهاي خود يعني تشكيل خانواده رسيده بود و از اينكه با خانواده اي آسماني و اصيل وصلت كرده است، بسيار خوشحال بود.هر چند كه گزارش كاملي از شب عروسي در دست نيست، اما آن شب هم به خوبي و خوشي تمام شد و عروس و داماد با عشق و محبت، زندگي مشترك خود را آغاز كردند و بعد از مدتي خداوند به آنها فرزنداني عنايت كرد و با حضور فرزندان زندگي آنها رنگ و بوي ديگري گرفت .
اما در چهره جوان هنوز يك نگراني خاصي ديده مي شد كه از انجام يك ماموريت بزرگ حكايت داشت و به همين جهت بعد از گذشت سال هايي كه قرار شد براي پدر زن خود كار كند، بزرگترين ماموريت خود را آغاز كرد و از آن پس ماجراهاي فراواني براي او و خانواده اش رخ داد.

منبع:tebyan.net

safapatogh.ir/http://www.beytoote.com
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 311
  • افراد آنلاین : 88
  • تعداد اعضا : 116
  • آی پی امروز : 266
  • آی پی دیروز : 48
  • بازدید امروز : 468
  • باردید دیروز : 79
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 734
  • بازدید ماه : 734
  • بازدید سال : 20,045
  • بازدید کلی : 4,765,564
  • کدهای اختصاصی
    pr checker