چرا توقعات هميشه به نااميدي منجر ميشود؟
- مجموعه: روانشناسي زناشويي
اغلب گفته ميشود که نااميدکنندهترين جنبه زندگي زماني است که اوضاع آنطور که ما انتظار داشتيم پيش نميرود. وقتي به توقعاتتان نگاه ميکنيد، و اينکه از کجا ناشي شدهاند و چرا به آنها اعتقاد داريم، ميتوان گفت که براي نااميد شدنمان برنامهريزي شده است.
نااميدي
زوجي را تصور کنيد که چند ماهي است با هم آشنا شدهاند و ميخواهند اولين عيدشان را با هم جشن بگيرند. اينجاست که ميبينيم مشکلاتي پيش ميآيد. دختر در خانوادهاي نسبتاً سنتي بزرگ شده است که به شدت مراسمات عيد از شام شب عيد گرفته تا هفتسين و ديد و بازديدها انجام ميشود و درمقابل پسر متعلق به خانوادهاي است که راحتي و اولويتهاي شخصي مهمتر هستند و والدين خيلي زود کادوهاي عيدي را باز کرده و در روز عيد هم خانواده به بازي و تماشاي تلويزيون و تفريح ميگذراند. عصر هم بعضي از اعضاي فاميل به خانواده آنها آمده و حسابي دور هم خوش ميگذرانند.
هيچکدام از اين دو شخصيت واقعي نيستند اما در مواجهه ما با موقعيتهاي مختلف زندگي بررسي آنها به دردمان ميخورد. هر دو نفر تصور ميکردند که تجربه خودشان از عيد «طبيعي» و نرمال است و همان کاري است که بقيه آدمها ميکنند.
اما اين دو نفر اگر قبل از ازدواج با هم درمورد اين اختلافات صحبت نکنند، بعد از ازدواج ميبينند که کاملاً نااميد شده و هيچکدام از نيازهايشان برآورده نميشود؛ بااينکه هيچکدام درواقع کار اشتباهي انجام ندادهاند. ما معمولاً تصور ميکنيم که بقيه آدمها همه چيز را همانطور که ما ميبينيم، ميبينند و بيشتر مشاجرات بر سر اين است که «روش من بهتر است».
اين درمورد روابط هم صدق ميکند. همه ما با خودمان معيارهايي را وارد رابطه ميکنيم: او بايد قدبلند، پولدار، قوي و سالم باشد و يا زن من بايد زيبا و ظريف باشد، دستپخت خوبي داشته باشد و … اينها ديدگاههاي متداول هستند اما خيلي جالب است که چقدر از آن از زمان تولد در ما برنامهريزي شده است.
ما انتظاراتمان را وارد رابطه کرده و همه آنها را به طرفمقابل تحميل ميکنيم و با خود ميگوييم «اين يکي فرق دارد». يکي از بزرگترين نااميديهاي روابط اين است که فرد مقابل به ميزاني که ما در وهله اول او را دريافتهايم متفاوت خواهد بود. آيا به اين دليل است که واقعاً خود آنها را نديدهايم، يعني آنها پشت انتظارات ما پنهان بودهاند؟ ما اين کار را بطور ناخودآگاه انجام ميدهيم و و تازمانيکه متوجه آن نشدهايم، کنترل بسيار کمي روي آن داريم.
اجازه بدهيد تصور کنيم که معيار توجه يکي از مهمترين معيارهاي شما براي طرفمقابلتان باشد. ما اين را به نيمه ديگرمان منعکس ميکنيم و بعد يک روز، توجه او کمتر ميشود و آنوقت است که ما ميگوييم، «تو قبلاً خيلي باتوجهتر بودي و …» انتظارات ما به نااميدي منجر شده است. بااينکه طرفمقابلمان فقط خودش است، ما او را بعنوان يک انسان که جايزالخطاست در نظر نميگيريم چون توقع داريم طبق انتظارات ما رفتار کند.
انتظارات به اين دليل منجر به نااميدي ميشوند که ما سعي ميکنيم چيزها را خلاف آنچه واقعاً هستند ببينيم. وقتي با آدمها برخورد ميکنيم، تصور ميکنيم که اعتقاداتي مشابه ما دارند و همه تاريخچه و تجربياتمان را با آنها در ميان ميگذاريم. براي اينکه بفهميم واقعاً که هستند وقت نميگذاريم و به نظرات و اعتقاداتشان گوش نميکنيم. براساس تجربه خودمان درمورد آن فکر ميکنيم و کمتر پيش ميآيد قضاوت اوليهمان درمورد آنها را زير سوال ببريم.
همه ما همه چيز را از والدينمان ياد ميگيريم، آنها هم از والدينشان ياد گرفته بودند و تا آخر. اما چنر نفر از ما براي نديدن کسي که واقعاً روبهرويمان قرار گرفته گناهکاريم؟ يا بخاطر ليست کردن انتظاراتمان بدون اينکه ديدگاه آن فرد به دنيا را بفهميم؟ بخاطر قضاوت کردن و تصورات اشتباه، به جاي روشنفکر بودن و سعي در شناخت آنچه طرفمقابلمان واقعاً هست؟
والدين هم همين کار را با فرزندان خود ميکنند. آنها به زندگي که گذراندهاند و درسهايي که بايد ميآموختهاند نگاه ميکنند و در تلاش براي محافظت از فرزندانشان دربرابر خطرات، همه چيزهايي که ياد گرفتهاند را به آنها ميآموزند. انتظار دارند که فرزندانشان باعث افتخار آنها شوند، همانطور که والدين خودشان چنين انتظاري از آنها داشتند و همان چيزي که براي خودشان ميخواستهاند را به فرزندانشان منعکس ميکنند.
اين کار معمولاً ناخواسته انجام ميشوند اما همه اين رفتارها به اين معني است که هيچکس واقعاً آن بچه را نميبيند يا نظر او را نميپرسد و به اين ترتيب، هويت اصلي کودک ناديده گرفته شده و روح واقعي او اجازه درخشش پيدا نخواهد کرد.
اينجا تقصير کسي نيست، زيرا همه ما همه چيز را از والدينمان ياد ميگيريم، آنها هم از والدينشان ياد گرفته بودند و تا آخر. اما چنر نفر از ما براي نديدن کسي که واقعاً روبهرويمان قرار گرفته گناهکاريم؟ يا بخاطر ليست کردن انتظاراتمان بدون اينکه ديدگاه آن فرد به دنيا را بفهميم؟ بخاطر قضاوت کردن و تصورات اشتباه، به جاي روشنفکر بودن و سعي در شناخت آنچه طرفمقابلمان واقعاً هست؟ اگر بتوانيد به طريقي متفاوت بشنويد، اين احتمال وجود دارد که بتوانيد حقيقت را پيش رويتان ببينيد، نه واکنش خودتان به آنچه ميبينيد.
اين فرضيهها را در نظر داشته باشيد:
آيا فکر ميکنيد…
همه مردها بايد پول درآورند
از خانواده محافظت کنند
گوشت و مرغ را تميز کنند
ماشين را برانند
چمدانها را حمل کنند
در را باز کنند ….
اينها همه انتظاراتي است که از آنها ميرود و سوالي که پيش ميآيد اين است: «چه کسي گفته است؟»
آيا فکر ميکنيد…
همه خانمها بايد خانه بمانند و بچهها را بزرگ کنند
غذا بپزند
زيبا باشند
شما را سرگرم کنند…
اينها همه انتظاراتي است که از آنها ميرود و سوالي که پيش ميآيد اين است: «چه کسي گفته است؟»
وقتي به آنچه که انتظار داريد نگاه کنيد و درعوض سعي کنيد بفهميد واقعاً چه اتفاقي پيش رويتان ميافتد، خواهيد توانست با خودتان و ديگران صادقتر باشيد.
ما هيچ وقت نميتوانيم بفهميم که در هر موقعيتي واقعاً چه اتفاقي ميافتد اما خيليها را ميشناسيم که تصور ميکنند همه چيز را ميدانند زيرا موقعيتهاي مختلف را براساس تجربياتي که در گذشته داشتهاند ارزيابي ميکنند. اين ممکن است انتظارات آنها را منجر به نااميدي کند. يکي از بهترين کارها براي برخورد با موقعيتها و روابط مختلف اين است که با ديدي باز با آنها مواجه شويم و اجازه بدهيم آينده همانطور که ميخواهد اتفاق بيفتد.
منبع: مردمان/تبيان
http://www.beytoote.com