loading...
صفا پاتوق|سایت سرگرمی و تفریحی
اخبار صفا پاتوق
محمد بازدید : 457 پنجشنبه 06 تیر 1392 نظرات (0)
fanimani.rozblog.com/

يکي‌ از فانتزيام اينه که...(4)

 

يکي‌ از فانتزيام اينه که, يکي‌ از فانتزيام

 يکي از فانتزيام اينه که برم آمريکا تو اين برنامه آمريکن آي دل شرکت کنم
 اول بشم
،يه ميليون دلارو بردارم بيام ايران
يه پرايد  بخرم و با بقيش يه پسته فروشي بزنمو ...
خلاصه سري تو سرا در بيارم
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزيام اينه که اسم دخترمو بزارم مرواريد ، مامانش هم که اسمش صدفه :)) حتما منم جلبکم :)
کلا يه خانواده دريايي درست کنيم :)
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزيام اينه که پورشه پانامرا ديدم باعجله سوار شم
بگم چرا دير اومدي
بعدش که راننده رو ديدم بگم : ااا ببخشيد فک کردم بابامه !
بعد پياده شم
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي‌ از فانتزيام اينه که يه پتو اختراع بشه که سوراخ سوراخ باشه ، واسه ماهايي که هميشه گرممونه ولي‌ بي‌ پتو هم خوابمون نميبره
خخخخخخ
----------يکي‌ از فانتزيام----------
امروز داشتم برميگشتم خونه يه مرده ازم پرسيد افق کجاست؟
گفتم: همينو مستقيم بري تو افق محو ميشي ديدم
بد نگاه کرد(شايدم نفهميد چي گفتم)
 بهش گفتم:کجا بهتون ادرس دادن؟
گفت: کوچه ي کنار مرواريد نگو يارو موسسه زبان افق رو ميگفت.
اينقدر ضايع شده بودم که نفهميدم چه جوري خودمو محو کنم.
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزيام اينه بفهمم جرا با اينکه
سالهاست در توليد گوجه فرنگي خود کفا شديم
اما هنوز اسمش به گوجه ملي تغيير نيافته!
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزيام اينه که با يه پسر فقير دوست بشم بعد دو سه ماه که فهميد عاشقشم بگه که پسر بزرگترين تاجر ايرانه و داشته عشق منو امتحان ميکرده ! بعد منم ناراحت شم باهاش کات کنم …
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزيام اينه که دختر همسايمون تير بخوره بعد سريع با هليکوپتر برسونمش بيمارستان بعد دکتر بگه : اوه خداي من ! اين گروه خونيش خَـعلي کم يابه ! بعد پرستار با قيافه ي عاشوفته به دکتر بگه دکتر نبضش ضعيف شده بايد هرچه زود تر بهش خون برسونيم بعد مادر دختر همسايمون شروع کنه به گريه کردن , پدرش به دکتر بگه دِ عـاخه لامـــــصب يه نگاهي به دور و بَـرت بـنداز ! دخترم داره جون ميده ! بعد دکتر داد بزنه بزنه کسي نيست اين فداکاري رو انجام بده !؟ بعد من در حالي که دارم هليکوپترو خاموش ميکنم و سوييچشو در ميارم , از هليکوپتر بيام بيرون و با يه لبخنده مليح آستينمو بزنم بالا به دکتر بگم بيا بزن  بعد پدر دختر همسايمون با لبخند بگه چرا دير کردي داماده گــُلم ؟ بعد من برم توي اتاق عمل بعد که دختره بهوش اومد بگه ، پس عشق من کوش ؟ بعد باباش از پنجره به افق خيره بشه و لبخند رضايت بگه ، متاسفانه بايد بگم به خاطـره ها پـيـوست
روحـش شاد …
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزيام هميشه اين بوده که توي سيستم عامل ويندوز يک مشکل پيدا کنم بفرستم براشون بعد بيل گيبس زنگ بزنه بگه مهندس لطفا بيا امريکا تو مجموعه من ، دخترمم ميدم بهت کنيزت باشه تا آخرررر عمرش ، خونه ماشين پول همه چي ميدم بهت . . .
منم بعد از يک دقيقه سکوت بگم : خيلي دلم ميخواد اما من متعلقم به اين مردمم !
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزيام اينه که با دوستام برم کوهستان !
بعد تو ?ه برف و بوران من پام بشکنه و د?گه نتونم حرکت کنم !
به اونا بگم بر?د و منو ا?نجا بگذار?د شما با?د خودتونو نجات بد?د . . .
بعد اونا بگن که ما تو رو تنها نم?ذار?م و بعدش من بگم شما خودتونو نجات بد?د ، منو رها کن?د . . .
بعد دوستام برن و منو تنها بذارن . . .
بعد چند ساعت دوستام تو کوهستان گمشدن و ?ه ش?ر کوهستان وحش? بهشون حمله م?کنه و اونا فرار م?کنن و موقع فرار تو بن بست گ?ر م?کنن . . .
بعد دق?قا لحظه ا? که ش?ره م?خواد حمله کنه صدا? ?ه شل?ک ب?اد و ش?ره ب?فته و در پشت اون صحنه من با ?ه تفنگ که داره ازش دود خارج م?شه و ?ه
پا? مجروح وا?ستادم ، خورشيد به رنگ نارنجي داره پشت سرم غروب ميکنه يه تًف مارکدار بندازمو برم تو افق محو شم . .
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزيام اينه که سر ميز شام وختي که همه دارن غذا ميخورن من هي با غذام بازي کنم بعد بابام خَعلي باکلاس بهم بگه آ قربونش برم چرا غذاتو نميخوري ؟ بعد من با يه لبخند مليح بگم مرسي پدر ميل ندارم … ولي لامصب يا هميشه مِث گاو ميخورم يا بابام يه خورده سنگين برخورد ميکنه و کلمات رکيک استفاده ميکنه که چون اينجا خونواده نشسته از گفتنش معذورم …
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزي هام اينه برم سره کلاس هندسه،
... بگم اين درسا بسه
کاشکي اين زنگ بخور دل به دلدار برسه !!
بعد استاد حذفم کنه !
من پاشم نگامو بندازم توو نگاش
درحالي که ميرم تو افق،
بگم خوب دستِ منو خوندي
منو بدجوري سوزوندي
----------يکي‌ از فانتزيام----------
يکي از فانتزي هاي من اينه که برعکس همه که کم کم توي افق محو ميشن
من از افق بيام بيرون و کم کم پديدار بشم ….
آرهههههه ، يه همچين آدميم من …!

منبع:joke2joke.blogfa.com

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1873
  • کل نظرات : 311
  • افراد آنلاین : 81
  • تعداد اعضا : 116
  • آی پی امروز : 327
  • آی پی دیروز : 48
  • بازدید امروز : 749
  • باردید دیروز : 79
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,015
  • بازدید ماه : 1,015
  • بازدید سال : 20,326
  • بازدید کلی : 4,765,845
  • کدهای اختصاصی
    pr checker